بهترین وبلاگ جهان
من سرم توی کار خودم
بود
بعد یه روز یه نفرو
دیدم
اون این شکلی بود
ما اوقات خوبی با هم
داشتیم
من یه کادو مثل این
بهش دادم
وقتی اون کادومو
قبول کرد من اینجوری شدم
ما تقریبا همه شبها
با هم گفت و گو میکردیم
وقتی همکارام من و
اونو توی اداره دیدن اینجوری نگاه میکردن
و منم اینجوری بهشون
جواب میدادم
اما روز
عشق
اون یه گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه
و من اینجوری بودم
بعدش اینجوری شدم
احساس من اینجوری
بود
بعد اینجوری شدم
بله....آخرش به این
حال و روز افتادم
ehsan
1390/10/17 ساعت 02:25 ب.ظ
خیلی جالب بود...
این بچه ها خیلی خوشجل بووودن
ولی این داستان آدم بزرگاس هااااا
داداش لینکیدمت بای بای
سلام مرسی که بهم سر زدی . لینکت میکنم
اگه دوست نداری بهت نمیگم داداش چون من داداش ندارم به تو گفتم داداش بای